سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به من نوری ببخش که در پرتوش میان مردم گام بردارم و در تاریکی ها بدان راه یابم و در شکّ و شبهه ها روشن شوم . [امام زین العابدین علیه السلام]

با من
نویسنده :  آذر

مامان اینا رفتن مشهد ،فقط منو زینب موندیم ،اصلاًتوی حس مسافرت طولانی نبودم.

دیروز خونه ما اکیپ دوستان قدیمی جمع بود ، مهدیه خیلی عوض شده بود ،لاغر وکوچولو .در طول مهمانی بیشتر شنونده بودم. زیبا در مورد نمایشگاه کولاژو منبت وعکس گفت. رقیه در مورد بچه خودش و  توصیه اش به بچه دار شدن به زینب و مهدیه  !!! زینب هم کلی با مهدیه در مورد فلسفه بحث کردن.زینب فوق فلسفه اسلامی و مهدیه لیسانس مهندسی پزشکی و فوق فلسفه علومه!!!!جواب مهدیه جالب بود ،

درگیری های ذهنی مهدیه برام خیلی ملموس بود (خیلی شبیه آشفتگی های خودم ):الان خیلی بیسوادم ،در حوزه علوم انسانی (که مثل دریاست در مقابل حوض علوم ریاضی و مهندسی ) مهمتر از همه سلسله مطالاته تا بتونی راه درست رو توی این حوزه وسیع وآشفته بازار پیدا کنی .بیسم قوی نیست وقتی عقاید مختلف رو بررسی میکنم به همشون حق میدم ومدتها پلاریسم بودم وشاید باقی بمونم ،خوش به حالت زینب لااقل تو چارچوب فکریت در طول لیسانس خوب شکل گرفته.(از شنیدن این حرف مهدیه خیلی تعجب کردم چون  مهدیه همواره در مسابقات قرآن مقامات بالایی را کسب میکرد و خیلی اهل مطالعه بود .از طرفی خانوادهای مذهبی و اهل مطالعه ای داره ).

 در مورد حوزه اخلاقیات دقیقاً تجربهای شیه من داشت :در دوستان و اطرافیان واساتیدم افراد زیادی رو میبینم که اگر چه مثل ما مذهبی و پایبند دستورات اخلاقی -مذهبی نیستند اما رفتار بسیار سنجیده دارند و افراد به تمام معنا قابل احترام هستند.

کار مهدیه برام جالب بود ،روی پروژه ای برای طراحی یه رشته جدید با نام فلسفه رسانه در سطح دکترا کار میکرد و برای تهیه چارت درسی با خیلی از اساتید برجسته داخل و خارج ارتباط داره.

و البته شاید از همه جالبتر نظر مهدیه در مورد بچه دار شدن بود : هنوز آمادگی بچه دار شدن رو ندارم ،تا وقتی فلسفه وجودی خودم رو نمی دونم چرا باید یه موجود زنده دیگه رو بوجود بیارم !!!

___________________

در طول صحبتها داشتم به این فکر میکردم که آیا کار درستی کردم که مطالعاتم   در زمینه علومه انسانی (که تا سال دوم دانشگاهم بصورت بسیار درهم  ادامه داشت ومبتنی بر برداشت شخصیم بودو باعث آشفتگیم شده بود) رو رها کردم ...

در آخر به خودم قبولندم که چیزی رو از دست ندادم ،البته اگه چیزی برای از دست دادن وجود داشته باشه(به قول زینب خذعولاتی بیش نیستند!!!!)

با این حال دوست دارم مطالعاتم رو با سلسله مراتبی درست باز از سر بگیرم ،اگه چیزی برای بدست آوردم فبها ،اما اگه چیزی رو هم بدست نیارم افسوس نخواهم خورد ،

چون شبیه یه اسیر محکوم به حبس ابدم که فرار رو ترجیح میده ،اگر چه میدونه اگه موفق نشه چیزی رو از دست نمیده......

اما کاش کسی رو  راهنمای خوبی پیدا کنم.

 

 


پنج شنبه 85/1/10 ساعت 3:35 صبح
نویسنده :  آذر

ای وای وای...مثلاً قرار بود زود اپ کنما، اما بستن سایت دانشکده ، خرید طولانی عید ،خونه تکونی،عید دیدنی ،شلوغ بودن شبکه ،وبالاخره بعد از هفت خوان رستم به اینجا رسیدم...

_______________________________

«یه کیسه نایلون که توی باد حرکت میکنه وهی بالا پایین میره...»

این یه صحنه معمولیه ؟یه صحنه قشنگ یا یه صحنه جالبه؟(شاید هم اصلاً مهم نباشه که چیه!!!!)

این یه سکانس  از فیلم زیبای آمریکاییه.نقش اول فیلم که به فیلم برداری علاقه داره 20 دقیقه از این صحنه فیلم گرفته  .وقتی نقش اول داره اون رو به دوست دخترش نشون میده ،با ضرب انگشتاش (یه ریتم جالب)،حرکت کیسه رو به یه رقص دیدنی تشبیه میکنه و اون رو زیباترین فیلمش میدونه.......

گاهی من هم توی موقعیتی قرار میگیرم که دنیای زیبای من هم برای اطرافیانم قابل درک نیست (مثلاً «تفاوت آدمها» یه موضوع جالب و گاهی زیبا برای من محسوب میشه)   ومن با خودم فکر میکنم  پس بعضیا چقدر کم از زندگی لذت میبرن......

 

____________________

دیشب فیلم کوهستان سرد رو دیدم و چقدر به خودم فکر کردم و خاطرات رو مرور میکردم )-:

فیلم خوبی بود

__________________

به نظر من «حجاب یه قرارداده»«محرم و نا محرم یه قرارداده»وهر دو هم با یه مضمون . وزن موجودی که بالفطره جلب توجه میکنه وزیبایی طلبی یه وجه اشه(وزیبایی از نظر من حد نداره).از طرفی مردهای یه جامعه بزرگ با توجه به تربیت خانوادگی وجهانبینی هر فرد و .....کاملاً متفاوتن( وحتی قانون bell در آمار- درصد بالایی در حد متوسط قرار دارند- را نیز نمی توان بکار برد).

مدتی که تعیین حدود حجاب برام یه پارادوکس شده ،مثلاً چرا  دیدن فیلمای خارجی و زنان بی حجاب (همین فیلمایی که توی صدا سیما پخش میشه)  مشکلی برای مردا بوجود نمیاره (نگو تو که نمی دونی توی دل طرف چی میگذره ، که در این صورت حتی خونه نشینی تمام زنها هم مشکل رو حل نمیکنه ، همین طور که بارها تاریخ اون رو ثابت کرده ).......


سه شنبه 85/1/8 ساعت 3:29 صبح
نویسنده :  آذر

همیشه اولینها به یاد ماندنی اند...

مثل اولین بار که مهسا رو دیدم،یا اولین برداشتم از مرضیه .....یا.......با برخوردای بیشتر نظر آدما تصحیح میشه یا اصلا از این رو به اون رو میشه ...

اولین پیام هم یه نوعشه دیگه.....

بگذریم....

یه شعر جالب از خلیل جبران:

فرزندانتان ، فرزندانتان نیستند

آنان دختران وپسران عطش زندگی برای زندگی اند

از شما پدید میآیند ،نی از شمایند.

عشقتان را میتوانید به آنان بببخشید ،اما اندیشه هاتان را نی

چرا که اندیشه های خویش در سر پخته اند.

تن خانه شان شاید ، جان خانه شان نتوانید بود

جانشان را فردا خانه است ،در رویاهاتان حتی نتوانید دیدشان

بسا بکوشید چون آنان باشید ،اما چون شما شدنشان هیهات

باری زندگی را به واپس نمی آید ،نی با دیروز ماندگار میشود.

 

 


جمعه 84/11/28 ساعت 1:3 عصر
نویسنده :  آذر

امروز کلی خوابیدم ،نه اینکه خوابم بیاد....نه...

حالا حرف زهرا رو می فهمم که میگفت :میخوام سه روز بخوابم ،فقط برای اینکه به هیچ چی فکر نکنم .....

شمارش معکوس واسه کنکور شروع شده...فقط می خوام بگذره...از دیدن کتاب دیگه حالم بد میشه.

کلی نقشه کشیدم که بعد از کنکور چی کار کنم حتی در مورد نوشته های وبلاگم و البته :لحظه دیدار نزدیک است ، باز دیوانه ام مستم .....(کلی دلم رو صابون زدم)

 

 

 


سه شنبه 84/11/18 ساعت 1:56 عصر
نویسنده :  آذر

امروز ابشنگولی خوردم .....

چو ن طراح سوالات زبان تخصصی یکی از استادای خودمونه ....اموز باهاش صحبت کردم ....خیلی راه اومد .....

ایول تا باشه از این روزا باشه

so keep firm, you are winner


یکشنبه 84/10/25 ساعت 12:32 عصر
نویسنده :  آذر

خیلی ادم زورش میگیره ، فکر کن تو همشه شاگرد اول باشی ،یه چی تو مایه هایه بچه پازتیوها ،یهویی می زنه به کلت عین ناشیا کلی تقلب با خودت میبری سر جلسه امتحان ،امن هم چه امتحانی ......ریشه های انقلاب.....حالا همه دارن تقلب میکننا ...

این گوبلینای سیاه میانو .......دیگه بقیشو نمیگم،فقط اینکه یخ زدمو از دانشگاه زدم بیرون....

 

کاشکی همون جا تمام میشد ،یعنی یه نمره 0.25 تو کارنامت وافت معدل کل حول و هوش 1نمره.....

نه ،تا اینجاش زیاد بد نبود ،یعنی یه تجربه بود

اما حالا  کنکور کارشناسی ارشد دارم ،فقط 10 نفر میگیرن ،و من باید تو سر خودم بزنم که چه مفت سهمیه شاگرد اولی رو از دست دادم......

 


جمعه 84/10/23 ساعت 12:50 عصر
<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
روزی میآید که.....
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
2333 :کل بازدیدها
9 :بازدید امروز
0 :بازدید دیروز
درباره خودم
با من
حضور و غیاب
لوگوی خودم
با من
لوگوی دوستان
اشتراک
 
آرشیو
بهار 1385
زمستان 1384
طراح قالب